یادداشتِ روز

امروز هم مثل  دیروز گردن‌م گرفته است. وقتی این اتفاق می‌افتد، شبیه عروسک‌های قدیمی که گردنشان روی تنه لق می‌زند، همان شکلی لق می‌زنم و کمی هم ناله چاشنی‌ش می‌کنم. آق کوچول و شراره آن‌قدر بین دست و پای‌م رفت و آمد می‌کنند که هر لحظه ممکن است گردن‌ لقم از روی تنه‌ام بیفتد.

با گروه کتابخوانی کتاب می‌خوانم.  بخشی‌هایِ انتهایی رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» شخصیت شارل سوان و اودت و عشقی که سوان را خوار و حقیر کرده است برای‌م دردناک است. از آن عشق‌هایی دارد که جماعت با جمله‌ی «عشق کورش کرده» از آن یاد می‌کنند. سوان با قطعه‌ای از پیانو که نوازنده‌ی آن کسی به نام آقای ونتوی است، لحظات حقارت‌ش را مرور می‌کند. همان نوازنده که بعدها قطعه‌ش به عنوان شاهکار در محافل هنری شناخته می‌شود، دختری دارد که چه در زمان زنده بودن‌ش و چه در زمان مرگ‌ش پشیزی برای او ارزش قائل نیست. انگار این قطعه قصد دارد، آدم‌های داستان‌ش  به خود بیاورد و از تن دادن به حقارتی که به خود روا می‌دارند آگاه کند.

بعد از آن با گروه یوگا تمرین می‌کنم. چند روزی است دست و دلم به نوشتن نمی‌رود. می‌نویسم اما انگار در نوشته‌های‌م حضور ندارم. فردی از این که برای به اشتراک گذاشتن مطالب غیر مرتبط در گروه تذکر می‌گم،با صفحاتی از نیچه و چند فیلسوف دیگر بمباران‌م می‌کند و در انتها هم مرا را به ریش رژیم می‌بندد و خشم روزش را سر من خالی ‌می‌کند و می‌گوید که کارگاه شرکت نمی‌کند.

خنده‌ام می‌گیرد از این که درست همان‌گونه که در کودکی وقتی از کاری منع‌مان می‌کنند قهر می‌کنیم، در بزرگسالی هم که تنها در آن قد می‌کشیم، درست همان‌گونه قهر می‌کنیم و می‌خواهیم با همین روش دانسته یا ندانسته آدم‌ها را کنترل کنیم.

راستش دلم می‌خواهد بغل‌ش کنم. دلم می‌خواهد به او بگویم: «می‌دانم حالت بد است. اما باور کن هرچقدر خشم‌ت را سر این و آن خالی کنی نه تنها بهتر نمی‌شوی بلکه بیشتر حس حقارت در تو رشد می‌کند و بیشتر طرد می‌شوی.»

اما تراپیست گفته « تو مادر ترزا نیستی، فقط سرت به کار خودت باشد»

دیروز در کلاس منداستان جرات پیدا کردم، یادداشت‌های روزانه‌ام را به اشتراک بگذارم. فکر کنم بعد از این همه سال بتوانم به بی‌خیالی خودم درباره‌ی قضاوت‌ها تکیه کنم. حتی اگر گاهی هم تکیه‌گاهم لرزید، ملالی نیست.

همچنان گردن‌درد با من است. برای‌اینکه بخاری نخرم و به خرج نیفتم در پذیرایی نشسته‌ام و به شدت سرد است. اما این سرما را دوست دارم. کلن انگار زجر کشیدن را دوست دارم. کیسه‌ی آب‌گرمی پشت‌م می‌گذارم و به لرزیدن پاهای‌م نگاه می‌کنم.

برویم تا ببینیم باقی روز چه می‌شود.

۴ بهمن ماه ۰۲

ساعت ۱۲:۴۵