یادداشت روز

فقط کافی‌ست صدای آهنگ همسایه به گوش من برسد. حافظه‌ی من هم که مثل آهن‌ربا به آن می‌چسبد و ول‌ش نمی‌کند. سعی کردم شب قبل در مقابل صدای آواز هایده بی‌جنبه بازی درنیاورم و بروم آوازی برای دل خودم از لپ‌تاپ‌م پخش کنم.

تلاش‌های‌م مرا به شوپن رساند. کمی شوپن گوش دادم، دیدم نخیر، صدای آهنگ همسایه دست از سرم برنمی‌دارد. حافظه‌ی چسبنده و سمج کار خودش را می‌کند. خلاصه به ستار رسیدم. به همین دلیل صبح روز بعد تا از تخت پای‌م را بیرون گذاشتم، دیدم آقای ستار و هایده باهم در مغزم می‌خوانند و شوپن پیانو می‌زند.

ستار می‌خواند:« اون روزا خونه می‌خواستی، دل دیوونه می‌خواستی، حالا من خونه دارم، دل دیوونه دارم، واسه موهای بلندت یه عالم شونه دارم.»

یاد بابا افتادم که چقدر این آهنگ گلپری را دوست داشت.

گفتم: «آفرین به این همت. چجوری خونه‌دار شد؟ من هنوز نتونستم از پسِ تورم بربیام.»

مادرم هم معتقد است، من برای هنر و نوشتن و تدریس ساخته شدم نه پولدار شدن. من هنوز مقاومت می‌کنم در برابر این اظهار نظر مادرم.

بعد خانم معصومه‌ دده‌بالا شروع می‌کند:

«عشق که در می‌زنه، اونو جوابش نکن. این‌که باهم ساختیم تازه، خرابش نکن.»

باز گفتم: «خوبه باز این یکی خودشون زمین داشتن،خونه ساختن. می‌خوان تغییرات توش بدن.»

از دستشویی بیرون آمدم. گشتی زدم و آماده شدم برای اولین جلسه‌ی کارگاه‌م.

 ساعت ۱۰ صبح کارگاه شروع شد و تا ۱۱:۴۵ ادامه داشت. بعد از آن تازه با رضا و مامان صبحانه خوردم. در حین کار رضا ازم فیلم گرفت و خیلی بهم چسبید. سر صبحانه رضا و مامان وارد مباحث مذهبی-سیاسی شدند و من اعصاب‌ش را نداشتم. پاشدم و جمع و جور کردم و به خانه برگشتم.

ساعت ۲ با مراجعه‌کننده‌ای قدیمی توانبخشی داشتم. بعد از آن کمی جمع و جور کردم. در اینستاگرام لایو گذاشتم. در کانال نوشتم. ساعت ۶ باز با مراجعه کننده جلسه داشتم و کمی تمرین‌های ارتباط با خود، انجام دادیم. شب هم مهمان بازی با مامان و رضا و شام. اما وسط روز دلم خواست مایکل جکسِن گوش کنم.

انتهای شب، روز را با پیشی‌ها به انتها بردم. اما دیروز تنها کمی شعر خوندم.

۶ بهمن‌ماه ۰۲


امروز ساعت ۸ بیدار شدم و ساعت ۹ همخوانی را در گروه شروع کردم واین آقای سوان دست از سرم بر نمی‌دارد هربار می‌خوانمش مضطرب ‌می‌شوم. تا دو روز دیگر تمام‌ش می‌کنم و به دُن‌کیشوت و یابوی فکسنی‌ش برمی‌گردم. تا ساعت ۱۰:۱۵ با گروه یوگا کردیم. بعد به گربه‌ها رسیدم. صبحانه آماده کردم و خوردم. از ساعت ۱۲‌:۳۰ تا همین الان هم دنبال مقاله درباره‌ی حافظه هستم و می‌نویسم.

تصویر: آق‌کوچول جلوی من خوابیده و من هم تایپ می‌کنم.

بو: بوی باران می‌پیچد. بریم سراغ باقی روز.

۷ بهمن‌ماه ۰۲

ساعت ۱۴:۴۷