جالبترین قسمت کوچینگ دیدن آدمهایی است که درد مشترک دارند و باور غالب بیشتر آنها این است که نمیشود. اغلب آنها درباره ی خودشان کتاب زیاد خوانده اند اغلب از علوم اعصاب کمی سر رشته دارند و به محض اینکه شروع به صحبت می کنید می گویند خوب علوم اعصاب به اختیار اعتقادی ندارد و بر این باور است که همه چیز جبر است.گاهی با خودم فکر می کنم که هر جمله ایی که به عنوان رهیار یا کوچ از دهان من خارج شود بزرگسالان بیش فعال دنبال این هستند برایش برگ برنده رو کنند که به خودشان ثابت کنند این راه حل هم جواب نمی دهد پس زندگی جبر است و هیچ چیز ارزش تلاش ندارد.

این طرز فکر یکی از راحتترین راههای فرار و در عین حال دردناکترین آنها از لحاظ احساسی و ادراک است .
در ادراک این افراد اینگونه اندیشیدن چرخه ی ناامیدی و نرسیدن به اهدافشان را کامل می کند و همیشه این افتخار را نصیبشان می کند که هیچ درمانگری نمی تواند آنها را درمان کند یا متقاعدشان کند که میشود تغییر ایجاد کرد. آنها از خیلی وقت پیش تصمیمشان را گرفته اند که نمیشود.

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *