یکی از تکراری ترین و در عین حال مهمترین جملاتی که در طی جلساتم با مراجعه کننده ام شنیده ام این جمله است:
” من کافی نیستم”
جمله ایی که نه تنها از آنها شنیده ام بلکه از دهان بسیاری از درمانگران حرفه ایی که عده های زیادی در کارشان دارم شنیده ام و تنها به اینجا ختم نمیشود این جمله را خودم از خودم سالها شنیده ام که کافی بودن چیست؟
این طرز فکر اینقدر ریشه ایی و عمیق است که تمام ابعاد زندگی من و تمام کسانیکه با آنها در ارتباط هستم یا زمانی در ارتباط بوده ام را به شدت تحت تاثیر قرار داده است.
تصور اینکه انسان بی دست آورد انسان نیست. و کم ارزش است. این تفکر چنان تمام تارهایش را در ذهن و روح وتفکرات و جای می دهد که وقتی کسی از بیرون چیزی زیبا در ما میبیند ما تصور می کنیم که یا اغراق می کند ، یا قصد فریب ما را دارد ، یا می خواهد وجودمان را تسخیر کند یا در نهایت می خواهد گولمان بزند.
روی دیگر سکه این است که این جمله تماما در جهان بیرون از من شکل می گیرد و وقتی فردی ویژگی زیبا یا استعدادی در مانظرش را جلب می کند به او به شدت وابسته میشویم و انتظار داریم که تا هست و هستیم ما را ستایش کند.
احساس ارزشمندی دقیقا همان سلاحی است که اگر از درون احساس نشود بر ضد ما در تمام روابطمان عمل می کند. حس ارزشمندی جای خالی از درون است که در کودکی شکل می گیرد و دقیقا در همان کودکی هم می تواند مانند یک گلدان ترک برداشته در شما شکل بگیرد.
در تجربه ی شخصی خودم میتوانم اعتراف کنم که مراجعه کنندگان بسیاری از هر قشر اجتماعی و تحصیلی دیده ام که از درون همان حس گلدان شکسته را داشته اند. پزشک، نقاش، مهندس، هنرمند، بازیگر، روانشناس فرقی نمی کند وقتی حالت از درون بد است. تمام این افراد حس کافی نبودن داشته اند و در جلساتشان بارها این را اعتراف کرده اند. حسی خالی از درون که در ما انسانها گرسنگی بی انتها و سیری ناپذیر ایجاد می کند. جایی خالی که ولع داشتن، خواستن و هرچه بیشتر خواستن سعی بر پر کردنش داریم. وقتی از این افراد می پرسید این همه ولع برای داشتن و خواستن از کجا می آید ؟
پاسخ می دهند یعنی نباید تلاش کرد؟
این پاسخ همیشه برایم عجیب بوده است. منظورم از به کار بردن واژه ی همیشه همین ۵ سال اخیر است. تا ده سال قبل پی بردن به ارزش خود را با تلاش نکردن مساوی می دانستم و از شما چه پنهان هنوز هم در حال جنگیدن با این تفکر هستم. اکثر ما انسانها تقریبا می توانم به جرات بگویم جوامعی مثل جوامع ما و اغلب جوامع سرمایه داری دهه هاست که ارزش انسان را در آنچه خودش برای بدست آوردنش تلاش نکرده ستایش کرده اند و برای آنچه به دست آورده پرستیده اند. در صورتیکه وقتی زندگی بسیاری از این افراد را مطالعه می کنید متوجه میشوید که مدتهای زیاد در زندگیشان تحت درمان روانکاوهایی بوده اند که بتواند به آنها ” اتصال به خود” را آموزش دهد.
ارزش درون واقعا چیست؟ از کجا می آید؟این پرسش شاید بتواند به ما کمک کند که به ریشه ی آن برگردیم. خوب شاید باز هم با خودمان بگوییم که به ریشه برگشتن به اکنون ما کمکی نمی کند ولی باور کنید اگر شما استخوان پایتان بشکند و آنرا کچ نگیرید یا کج جوش می خورد و بعد از اینکه جوش خورد همیشه درد جایش درد می کند . دردی همیشه در مغز استخوانتان حس میشود.
این مقاله باز ادامه خواهد داشت . اما تمرینی که می خواهم از شما انجامش دهید این است که به ریشه ی حس ارزشمندی یا حس بی ارزشی خودتان در هفته ی پیش رو پی ببرید.
#احساس_ارزشمندی
#حس_ بی ارزشی