با رویا کراوتز سال ۱۳۹۶ آشنا شدم. همان زمان که دربهدر دنبال فردی میگشتم که بتواند در مسئلهی اراده و مدیریت زمان کمکام کند.
سایتهای مرتبط با کوچینگ و اختلالات را چند ساعت بالا و پایین کردم و چند نفر را انتخاب کردم. بین اسمها، یک نام ایرانی دیدم و نظرم را جلب کرد. رزومهاش را باز کردم متوجه شدم، ناماش در فهرست موسسهای نهاد بیش فعالی در سندیگوی کالیفرنیا قرار دارند. برایام جالب بود یک ایرانی، خارج از ایران چنین حرکتی را سالها پیش آغاز کردهست.
به او ایمیل زدم و بلافاصله قرار ملاقات آنلاین گذاشته شد. کمی باهم انگلیسی حرف زدیم و برای او هم جالب بود که یک ایرانی، پیدایاش کردهست. از همان روز اول بی اغراق و حاشیه از من پرسید به دنبال چه هستم؟
وقتی از قصدم باخبر شد به فارسی شروع به صحبت کرد.
به او گفتم واقعا نیاز به کمک دارم و نتوانستم در ایران کسی را پیدا کنم تا به صورت تخصصی روی بیشفعالی بزرگسال بدون دارو بتواند کار کند.
پرسشهای لازم بین ما رد و بدل شد. وقتی دربارهی قیمت جلسات از و پرسیدم با قاطعیت و بدون هیچ تعارفی پرسید چقدر میتوانی پرداخت کنی؟ وقتی قیمت از دهانام داشت بیرون میآمد، حتم داشتم، قبول نمیکند. گفت: هرچقدر میتوانی پرداخت کن. با هم شروع کردیم و بعد از شش ماه به بهترین دوستان هم تبدیل شدیم.
از آن روز تا کنون من با رویای عزیز، در صفحههای مجازی خود بارها مصاحبه کردهام. هر وقت عرصه به جانام تنگ میشود، بی هیچ چشم داشتی، برایام وقت میگذارد و راهنمایام میکند. رازدار رازهایام است و یک مشوق حرفهایست که حرفهایش در حافظهام پررنگ است.
دیروز با او تماس گرفتم به او اعلام کردم قصد دارم دربارهاش در وبسایتام بنویسم. پرسشها رابرایاش فرستادم و او گفت در واتسپ به پرسشهایام پاسخ میدهد. نیم ساعت بعد وقتی واتسپ را چک کردم نوشته بودند که چون به فارسیشان خیلی اطمینان ندارند، ترجیح میدهند پرسشهای مرا به انگلیسی پاسخ دهند.
میدانستم خیلی جوان بودند از ایران خارج شدهاند و با اینکه فارسی خوب حرف میزنند، میتوانستم درک کنم، کلمهی مصاحبه نوعی وسواس ایجاد میکند.
به عنوان پرسش اول از او پرسیدم دلیل روی آوردناش به این رشته چه بوده است؟
من در رشتهی روانشناسی اجتماعی تحصیل کردم. یکی از دلایلی که به مطالعه دربارهی اختلالات رو آوردم، پسرم بود. از کودکی در مدرسه برای درسهایاش مشکل داشت و من هرچه سعی میکردم، وضعیت را برای معلمها توضیح دهم فایدهای نداشت.
با اینکه در آرژانتین زندگی میکردیم، اما اکثرا روانکاوی را در آن سن برایاش پیشنهاد میکردند. روانکاوی برای سن پسرم معمولا درمان مناسبی نبود. بعد از آن به شهر دیگری مهاجرت کردیم و همسرم به سختی کار پیدا کرد. ما به خاطر تشخیصهای اشتباه، ما بسیار سختی کشیدیم.
خاطرم میآید، روزی سه یا چهار بار از مدرسه با من تماس میگرفتند و مرا میخواستند. من مجبور بودم شرایط پسرم را برای تکتکشان توضیح دهم. آنها نمیپذیرفتند. در مدرسه پسرم را هم سن و سالاناش دست میانداختند. حتی معلمها با حرفهایشان او را آزار میدادند. پسرم عاشق تئاتر بود. اما مسئولین مدرسه به او اجازهی ورود به تئاتر را نمیدادند. میگفتند چون بسیار بیقرار است نمیتوانیم از او مراقبت کنیم. دوران بسیار سختی برای من و پسرم بود. این دلیل محکمی برای رویآوردن من به کوچینگ بیشفعالی بود.
تعریفتان از اراده چیست و آن را در بیشفعالی چگونه تعریف میکنید؟
من دربارهی مقولهی اراده بسیار مطالعه کردهام. از معلمی که در دانشگاه استنفورد درس خوانده بود، مطالب زیاد خواندهام. او معتقد بود، آدمها میزانی از اراده در خود دارند و وقتی آن میزان از اراده را به کار میگیرند، گویی ظرفیتشان تکمیل شده و بیش از آن برای مدتی نمیتوانند اراده در خود ایجاد کنند.
بسیار میشنویم، افرادی که به نارسایی توجه و بیشفعالی دچار هستند اراده ندارند، که اظهار نظر درستی نیست. همهی آدمها اراده دارند. فقط اراده به تنهایی برای بیشفعالها کار نمیکند.
ما میبینیم بیشفعالها، کارها را نیمهی راه رها میکنند و چقدر بابت این موضوع سرزنش میشوند. نه تنها به پایان رساندن برایشان سخت است بلکه شروع هم برای این افراد بسیار سختتر از به پایان رساندن است.
مشخص است اراده در بخش کارکردهای اجرایی مغز است. همان بخش از مغز که برنامه ریزی میکند، تصمیم میگیرد و اجرا میکند. این بخش از مغز در این افراد دچار نقص در عملکرد است. همین نقص در عملکرد، این افراد را به افراد بیارده در جامعه معرفی کردهاست.
برعکسِ اراده، مسئلهی اهمالکاری است که باز هم به بخش عملکردهای اجرایی مغز مربوط میشود. البته دلایلی بیشماری پشت مسئلهی اهمال و به تعویق انداختنکارها نهان است.
بر اساس تجربهی شخصی من، انگیزه و علاقه به کاری که انجام میدهند، نقش اساسی ایفاء میکند. اگر کار را دوست داشته باشند، مثل جت به سمتاش حرکت میکنند و اگر کار را دوست نداشته باشند یا آن تکلیف با تصور نتوانستن برایشان همراه باشد، تکلیف را پشت گوش میاندازند.
باید بگویم بیشفعالها اغلب بسیار کمالگرا هستند و این طلب کمال و ترس از کامل نبودن، آنها را از انجام تکلیف باز میدارد.
با مراجعهکنندههایتان چگونه ارتباط برقرار میکنید؟
من معتقد به گفتگو هستم. خیلی به تکلیفشب اعتقادی ندارم. من با روانشناس، کاردرمانگر و گفتاردرمانگر و حتی رواندرمانگرهای زیادی کار کردم. اغلب این افراد مرا از روی وبسایتم پیدا میکنند. بیست دقیقهی ابتدایی برای معارفه با آنها صحبت میکنم. بعد از آن از روش کارم را توضیح میدهم.
چطور آنها را راهنمایی میکنید؟
تخصص بیشفعالی و نارسایی توجه باید تمام زوایایِ این اختلال را به خوبی بشناسد. به معنای واقعی کلمه باید یک حرفهای و متخصص باشد.
تفاوتی که میتوانم بین کارخودم و دیگر کوچها قائل شوم، این است که در کشور آمریکا به خصوص اگر شما یک بزرگسال بیشفعال باشید، با وجود این که پدر و مادر هزینهی جلسات درمان را پرداخت میکنند، اما نباید در روند درمان دخالت کنند و حتی حضور داشته باشند. تمام اختیار به خود فرد داده میشود.
من بسیار با این ایده مخالف هستم. من نه تنها به خود فرد آگاهی میدهم، بلکه تکتک افرادی که با او زندگی میکنند نیز باید از جزئیات مشکل باخبر شوند و باید در جلسات حضور داشته باشند.
من همیشه بسیار تاکید میکند که خانوادهی فرد باید دانش خودشان را نسبت به این اختلال بالا ببرند. حتی خاط نشان میکنم اگر حاضر نیستید به عنوان مادر، به عنوان پدر، همسر، پارتنر وقت بگذارید و آگاهیتان را بالا ببرید، من به فرد دیگری شما را ارجاع میدهم.
آیا در کشور آمریکا برای این افراد در مدارس و دانشگاه تمهیداتی در نظر گرفته شده است؟
در کشور آمریکا اگر به طور رسمی فردی تشخیص بگیرد، از طرح خاص اینگونه افراد میتواند استفاده کند. مثلا میتواند برای انجام تکالیف، بیشتر وقت بگیرد. یا برای نوشتن برگهی امتحان میتواند، زمان بیشتری داشته باشید.
به عنوان کلام آخر میتوانم این را بگویم که هنوز مسئلهی بیشفعالی بزرگسالان برای خیلی از کشورها پذیرفته نیست و حتی در مقاطع بالاتر پیشنهاد نمیدهم، از این موضوع بیپرده با اساتید صحبت کنید. در نتیجه، تا میتوانید از افراد متخصص برای یاری رساندن به خودتان، کمک بگیرید.
شاید این تمام چیزی نبود که در این مصاحبه میشود درباره بیشفعالی گفت و نوشت، اما سفر خانم کراوتز برای من بسیار شنیدنی بود.