با طاهره خادمی در سمینار نویسندگی در تهران آشنا شدم. چهره‌اش از همان لحظه‌ی نخست جذبم کرد. هرچند مدام از کودکی به من تذکر داده‌اند آدم‎‌ها را از روی ظاهرشان قضاوت نکنم، اما ظاهر طاهره و لبخندش برای‌م دل‌نشین بود. هردوی‌مان در آن سمینار شیفته‌ی حرف‌های کیهان خانجانی شدیم. باهم قرار گذاشتیم در خانه‌ی فرهنگ در رشت، در کلاس‌های ایشان شرکت کنیم. البته تا این لحظه این اتفاق نیفتاده است.

دوستی من و طاهره در ویس‌ها و گپ‌های گاه و بی‌گاه‌مان در تلگرام ادامه پیدا کرد.

من از طاهره بسیار یاد می‌گیرم. طاهره خادمی آدم سخت‌کوشی است. با صداقت است و اگر در توانش باشد کمک‌اش را از کسی دریغ نمی‌کند.

طاهره خادمی در ضمن بسیار سحرخیز است. او مادر دو فرزند است و در حالی که فرزندانش را پرورش می‌دهد درس هم می‌خواند. طاهره خادمی مربی کودکان و نوجوان است. او مدتی است وارد دنیای روان‌ شده‌ست.

من به او و تلاشش می‌بالم. به همین دلیل تصمیم گرفتم مصاحبه‌ای کوتاه با او داشته باشم و از این همه تلاش برای‌م بگوید.

 

از خودتان و شهری که در آن به دنیا آمده‌اید بگوئید

من در شهر رشت به دنیا آمدم. شهر همیشه بارانی. البته مدتی‌ست که در شهر مثل گذشته باران نمی‌بارد اما رشت همیشه برای‌م دوست داشتنی‌ست. من ۳۷ ساله هستم. دو پسر پنج ساله و ده‌ساله دارم. یک برادر بزرگ‌تر از خودم و یک خواهر کوچک‌تر دارم.

در چه رشته‌ای تحصیل کرده‌اید و هم‌اکنون چه می‌خوانید؟

من سال ۱۳۸۳ در رشته‌ی مهندسی عمران دانشگاه گیلان پذیرفته شدم. برای‌م دوران فوق‌العاده‌ایی بود و خیلی خاطرات آن روزها را دوست دارم. البته خاطرات تلخ هم دارم اما در کل روزهای خوبی بود.

سال ۱۳۹۰ به تشویق خواهرم وارد رشته‌ی جغرافیا و برنامه‌ریزی شهری شدم و سال ۱۳۹۲ وقتی پسرم را باردار شدم، از این رشته فارغ‌التحصیل شدم و دیگر هرگز سراغ جزوه‌ها و کتاب‌هام نرفتم.

در حال حاضر ترم اول روانشناسی عمومی هستم تا با مبانی این رشته برای کمک به شغل‌ام بیشتر آشنا شوم.

شغل را برای یک زن چگونه تعریف می‌کنید و چطور شد به مربی‌گری علاقمند شدید؟

من محدودیتی برای شغل‌های زنانه یا مردانه نمی‌بینم. روحیات و تجربیات آدم‌ها چه زن و چه مرد باهم متفاوت است. یک کار می‌تواند برای یک زن جذاب باشد و برای یک مرد، سخت و طاقت‌فرسا.

به نظرم ما در طول زندگی می‌آموزیم که برای چگونه کاری ساخته ‌شده‌ایم. فکر می‌کنم بسیار مهم است سه اصل مهم را در زندگی‌مان یاد بگیریم. سه اصل که تیموتی گالوی در کتاب مربیگری به سبک بازی درونی معرفی کرده‌ست اگر در زندگی و کارمان لحاظ کنیم دچار ملال و دلزدگی نمی‌شویم.

آن سه عنصر اصلی که در کتاب به آن اشاره شده‌ست، تفریح، عمل و یادگیری است.

نویسندگی را از کی شروع کردید و چگونه نوشتن به کارتان ارتباط دارد؟

من از سوم دبستان می‌نوشتم. اهل خاطره‌نگاری بودم. هنوز بعضی دفترهای آن سال‌ها را دارم. تعدادی از دفترچه‌های‌م را به دست  رودخانه‌ی زرجوب رشت دادم، اگر چه می‌دانستم که امانت‌دار خوبی نیست. این را می‌دانستم، اما با این وجود، آن دفترها را در رودخانه ریختم تا کسی از محتویات آن باخبر نشود.

نوشتن همیشه برای من  در حد خاطره بود‌ه‌ست. هیچ‌وقت پای‌ام را از آن فراتر نگذاشتم. تیرماه سال گذشته با مدرسه‌ی نویسندگی آشنا شدم و تا همین لحظه هیچ دوره‌ای در مدرسه‌ی نویسندگی را از دست نداده‌ام. حرف آقای کلانتری را سعی می‌کنم خوب گوش دهم تا در حد توانم تمرینات را انجام دهم.

چقدر آن‌چیزی را که به دیگران می‌گوئید خودتان انجام می‌دهید؟

در واقع تمام تلاشم این است که هرچه به دیگری یاد می‌دهم، ابتدا خودم آن را انجام بدهم. اما این موضوع صد در صد نیست و خیلی جاها شاید امکان‌پذیر نباشد. در کل خیلی به شخصیت خودم احترام می‌گذارم و حس می‌کنم حرکت در مسیر رشد شخصیت می‌تواند بهترین راهنما برای خودم و اطرافیان‌ام باشد.

عموما همه چیز را با شخصیت‌ام می‌سنجم. هیچ ابایی از درخواست دادن ندارم. اگر درخواستم رد شود، ناراحت نمی‌شوم. دوستان‌ام گاهی به شوخی به من می‌گویند مگه تو عصبانی هم می‌شوی؟

رویای‌ِتان چیست؟

واقعیت این است روزی که پسرهای‌م به داشتن مادری مثل من افتخار کنند،حس می‌کنم رویای‌م محقق شده‌ست و من آن روز به آرزوی قلبی‌ام ‌می‌رسم. دلم می‌خواهد در مادرانگی‌ام نمونه باشم. کمال‌گرا نیستم. سعی کرده‌ام خودم را مهم بدانم و فدای بچه‌ها نشوم و همین را به آن‌ها نشان دهم.

خودتان را چگونه برآورد می‌کنید؟

من در دوسال و نیم گذشته، حس می‌کنم به اندازه‌ی کل زندگی‌ام تغییر کرده‌ام و حس می‌کنم لازم است باز بیشتر تغییر کنم.

به شخصیت درونی که از خود ساخته‌ام می‌بالم. خیلی دوست‌اش دارم و برای‌اش زحمت کشیده‌ام. می‌خواهم با تلاش‌م ثابت کنم، گوهر وجودی تمامی ما یافتنی‌ست. این گوهر در وجود تمام ما آدم‌ها هست و فقط باید قدرش را بدانند و به آن دست پیدا کنند. بدون قضاوت خود، بدون کمال‌گرایی و با صبر و حوصله ادامه دهند.

درست مثل اثرانگشت، همه‌ی ما منحصر به فرد و خاص هستیم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *