دیوید هیوم فیلسوف تجربهگرای اسکاتلندی اوایل قرن هجدهم بین سالهای ۱۷۴۰-۱۷۳۹ بحثی را در باب علیت مطرح کرد.
او یک تجربهگرا بود که مانند سایر تجربهگراها اعتقاد داشت، ما از طریق دادههای حسی و مشاهده و تکرار مشاهداتمان میتوانیم جهان را درک کنیم.
دیوید هیوم در باب علیت انتقادی شدید مطرح کرد. او اظهار داشت آن چه ما به عنوان علت و معلول مطرح میکنیم، چیزی نیست جز سلسلهای از تکرار تجربهها که بر اثر تکرار انسان آن وقایع را به یکدیگر ربط میدهد.
خاصیت پیونددهندگی مغز و تئوری دونالد هب*
دونالد هب متخصص اعصاب و روان کانادایی تبار در کتابی به نام سازمانِرفتار مطرح میکند:
تحریک یک سلول عصبی و رخ دادن پتانسیل عمل در سطح سلول عصبی و تکرار آن میتواند منجر به یادگیری شود. این نظریه همچنین ابراز میدارد که تکرار پنانسیلعمل و برقراری پیوند بین سلولهای عصبی باعث تحریک سلولهای دیگر شده و باعث شلیک آنها میشود.
آنچه هیوم مطرح کردهست میتوان در این نظریه صحه گذاشت. یعنی اگر ما رفتاری را مدام تکرار کنیم به آن عادت میکنیم و به مرور زمان ربط دادن وقایع به یکدیگر تبدیل به عادت ما میشود. در اصل تجربهی ما به هنگام مواجهه با وقایع بر آن چه بر ما پدیدار میشود سایه میاندازد تا رخدادها را به هم پیوند دهیم.
*جملهی هب که سلولهای که با یکدیگر پیوند برقرار میکنند، با یکدیگر شلیک میکنند، جملهای است که از سال ۱۹۴۹ تا کنون بسیار از متخصصان اعصاب و روان در مقولههای روانشناختی و یادگیری از آن استفاده میکنند.
این پیوند دهندگی، خاصیت تجربی انسان است و ویژگی نیست که در دنیای بیرون رخ دهد. یعنی این گونه نیست که همیشه معلول علتی داشته باشد.
مثلا اگر جنازهایی گوشهی جاده افتاده باشد، نمیتوانیم راحت به این نتیجه برسیم که ماشینی به او زده و فرار کردهست. اگر در بدن جنازه جای گلوله ببینم شاید بتوان تفسیر کرد که تفنگی در میان بودهست. اما هیوم ابراز میدارد که ما تنها در واقع نتیجهی عمل را میبینیم و نه علت آن را پس چگونه میتوانیم حتم داشته باشیم که به علت اشیاء و وقایع دست یافتهایم و یکی را علت دیگری بدانیم.
ادراک و فرافکنی
تحقیقات علوم اعصاب دربارهی آگاهی و مفهوم “خود” نشان میدهد که انسان میتواند، حافظهی خود را بازسازی کند. مغز انسان میتواند اطلاعات پراکنده از پردازش دادهها را تبدیل به تصویری منسجم کند و بر مبنای آن داستانهای شخصی خود را بسازد. این موضوع میتواند، آن چه دیوید هیوم مطرح کردهست تایید کند. از دید او “خود” یک نهاد واحد و متحد نیست.
شاید از این جهت باشد که مغز انسان اگر نتواند بین وقایع ارتباط برقرار کند، نمیتواند دنیایاش را تعریف کند.
از این جهت بد نیست گاهی، چینش وقایع در ذهنمان را دوباره و چندباره مرور کنیم. ببینیم اگر کسی با ما درست رفتار نمیکند آیا علتی دارد یا خودش حالاش خوب نیست؟
اگر بی آن که موجب آزارش شده باشیم، تحقیرمان میکند آیا این به معنی کم ارزشی ماست یا فعل ما برگرفته از زخمهای درمان نشدهایی است که موجب تکرار وقایع در زندگی ما میشود؟
اگر پیشبینیهای ما در زندگی آن گونه که برنامهریزی کردهایم پیش نمیرود، آیا به این دلیل است که ما آدم بد اقبالی هستیم و اساسن اقبال برای ما چه معنایی دارد؟
آیا اگر کسی با ما مخالفت میکند، با ما دشمنی دارد؟
یاد جملهای از دوستی میافتم که میگفت: ” کسی با تو دشمنیای ندارد، همانطور که با تو دوستی ندارد”
Donald O Hebb*
neurons wire together fire together*
رسالهای دربارهی طبیعت آدمی. دیوید هیوم