درمیان همکاران فروید نام جوزف بروئر¹ بیشتر از باقی نام‌ها خودنمایی می‌کند. بروئر پزشک و روانشناس اتریشی، فردی است که در اواخر قرن ۱۹ میلادی، به همراه زیگموند فروید² کتاب معروف «مطالعاتی درباب هیستری³ » را به رشته‌ی تحریر درمی‌آورد.

فروید و بروئر هیستری را این گونه تشریح می‌کنند:
«درد و یا واقعه‌ای که در نقطه‌ای از گذشته رخ داده، در فواصلی در زمان حال به شکل واضح و مشخص به منبع خود باز می‌‌گردد و نمودفیزیکی دارد. این بازگشت تکرار می‌شود تا به نقطه‌ی پایان برسد
دراین تعریف سه رکن خودنمایی می‌کند:
بازگشت به مبدأ درد
تکرار درد
و رهایی
بروئر و فروید همچنین عنوان می‌کنند که فردی هیستریک، برای این که بتواند از رنج و دردش رهایی یابد، باید راهی برای رها شدن در زمان حال پیدا کند، تا از آن آزاد گردد.
در کتاب مطالعاتی در باب هیستری فروید از یکی از مراجعه کنندگانش می‌نویسد. دختری ۲۱ ساله که نامش آنا او است.
فروید در خلال درمان او از عبارتی به نام شرایط ثانویه⁵ استفاده می‌کند.
فروید این عبارات را برای توصیف مکانیسم دفاعی که آنا او برای مواجهه با شرایطش به آن پناه می‌برد، به کار می‌برید.
آنا او که نام اصلیش برتا پاینهایم⁶ است در ابتدا بیمار جوزف بروئر بوده است. او از یک سری نشانگان رنج می‌برد که بعدها فروید آن را هیستری نام می‌نهد. نشانگانی مانند فلج موقت، مشکلاتی در تکلم، توهم. یعنی او در زمان بیداریش تصاویری می‌بیند که در دنیای بیرون وجود خارجی ندارند و با این حال این توهمات مدام تکرار می‌شوند. یعنی آن چه او می‌بیند در او تصور اوست نه در دنیای بیرون از او.
به نظر می‌آید انسان امروزی هم مدام با ایجاد بیماری در خود در حال فرار از درد اصلی‌ است.
وقتی در جلسات از مراجعه کنندگان خود می‌‌خواهم که به یاد بیاورند کی و به چه دلیل سرما خورده‌اند، اغلب نمی‌توانند نقطه‌ی مبدا را پیدا کنند.
فروید معتقد است: شرایط فیزیکی آنا او  نوعی مکانیسم دفاعی در برابر دردی است که او از آن رنج می‌برد تا آنا را از مواجهه با آن درد بازدارد. به همین دلیل فروید آن را شرایط ثانویه نام می‌نهد.

فرار از مواجهه برای تخفیف درد، نوعی مرحم موقتی است. اغلب اهمال‌کاری‌ها و در پی آن بیمار شدن‌ها نتایج همین هراس است.
ناله‌های ما مستمر از این است که چرا به اندازه‌ی کافی خوشبخت نیستیم. چرا به اندازه‌ی کافی پول درنمی‌‌آوریم. چرا زندگی‌مان آرام نیست. اما نمی‌دانیم بی آن که آگاه باشیم از عمیق شدن در لایه‌های وجودی‌مان می‌هراسیم.
سراغ درمان نمی‌رویم، چون حس می‌کنیم کسی درد ما را نمی‌فهمد.  یا هیچ روانپزشکی نمی‌تواند به ما کمک کند.
چون به دنبال درمان زود هنگام هستیم. از خودمان شاکی هستیم و مدام خود را سرزنش می‌کنیم و انتظار داریم زندگی‌مان بهتر از چیزی که هست بشود.
در حالی که تمام این اعمال نوعی مکانیسم برای فرار از خود است. بد نیست نگاهی به درونمان بیندازیم ببینم کجاها از خود فرار می‌کنیم. آن‌جا همان نقطه‌ای است که بیش از همه نیاز به کار و بهبود دارد.

واضح و روشن است که اگر با رنجمان مواجه نشویم و مسئولیت آن را نبپذیریم درد به اشکال مختلف در زندگیمان تکرار می‌شود و ما تمام عمر داستان یک زخم را تنها با رنگ و لعاب متفاوت زندگی خواهیم کرد.

تداعی‌ها و تکرارهایمان را جدی بگیریم، این تنها راه شفاست.

۱٫Josef Breuer

۲٫ Sigmund Freud

۳٫ Ann O

۴٫ Secondary Condition

۵٫Berha Pappenheim

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *