از نوجوانی این برایم سوال بود:
«چرا یک پیغمبر زن در هیچیک از دینها نداریم؟»
مسلما پرسشم را برای اولینبار از کسانی پرسیدم که در خانواده به ایمان و دینداری شهرهتر بودند. دختر عمهی مادرم را که هر هفته در خانهاش سفره و ختم انعام داشت و برایم خیلی عزیز بود، یک بار در خلوتی گیر آوردم و از او پرسیدم:
«دختر عمه، چرا پیغمبرِ زن نداریم؟»
گفت: «برای این که زنها احساساتیند و نمیتوانند منطقی تصمیم بگیرند.»
یک بار هم از خالهجانم پرسیدم: «خاله جان چرا اصلا پیغمبر زن نداریم.»
خالهجان پاسخ داد: «چون زنها بیعقلند. سریع عاشق میشن و زود هم فارغ. چطور میشه سرنوشت یک قوم و دستشون داد؟»
به همین شکل در سالهای بعد از افراد مختلف نظیر این جملات شنیدم:
« زنها خودداریشان کم است.
زنها روی احساسشان مدیریت ندارند.
زنها چون مادر میشوند، احساس ضعیفشان میکند.
زنان خودداری مثل مردان ندارند؛ بارها و بارها شنیدم.»
اخیرا، ویدئویی ازخانم مریم اشرفی گودرزی نمایندهی آقای جلیلی به دستم رسید. خانم گودرزی در این ویدئو عنوان میکنند که:
« اگر دختری بخواهد آزاد باشد، و آزاد و بیحجاب در انظار ظاهر شود، پس پسر و مرد هم حق دارد به او تعرض کند و از حق آزادی خودش استفاده کند.»
حالا پرسشهایم بیش از یکی است:
پرسش نخست: اگر زنان این قدر خودداریشان ضعیف است و احساساتشان اجازه نمیدهد که احساس و منطقشان را مدیریت کنند، چطور از آنان اینقدر انتظار خودداری میرود؟ چطور مردان را در حد یک گربه یا سگ نر حقیر ضعیف میشمارند؟
پرسش دوم: آیا آزادی در سَرِ این افراد به معنای توحش است؟
پرسش سوم: طبق کدام ادله و استدلال علمی بخش بازداری دربرابر محرکها درمغز مردان ضعیفتراز زنان است؟
در اینجا نگارنده لازم میداند، بخشی از جُستار آیزایا برلین فیلسوف و مورخ لیبرال که در سال ۱۹۵۸با نام «دو مفهوم آزادی» منتشر شد، به قلم دکتر محمد مشکات استادیار گروه فلسفه دانشگاه اصفهان، نقل کنم.
آیزایا برلین دو شکل متفاوت برای آزادی در نظر میگیرد:
آزادیِ منفی، آزادی است که در آن چیزی غایب باشد. یک بازدارنده، محدودیت، نهاد بیرونی فرد را برای کاری که میخواهد انجام دهد، محدود نمیکند. در برابر این مفهوم آزادی آزادی مثبت قرار میگیرد. آزادی مثبت زمانی است حضوری باز دارنده شما را از انجام کاری که به ضرر شماست باز دارد. یعنی نوعی خود مدیریتی، تسلط به خود در اینجا نقش پیدا میکند و بازدارندهای درونی به کمک فرد میآید.
برای مفهوم نخست این پرسشها شکل میگیرد:
چند در به روی من باز است؟ چه کسی مراقب است؟ چه کسی نگهبان اینجاست؟
و برای مفهوم دوم پرسشهای چون:
بر من چه کسی فرمان میراند؟
آیا دیگران بر من حاکماند یا خودم بر خودم حاکمم؟
آیا میتوانم این حق حاکمیت را از دست بدهم؟
آیا این حق را میتوانم رهایش کنم یا بازیابمش؟
به چه طریقی؟
قوانین را چه کسی وضع میکند؟ کشیشها؟ حزب؟ خدا؟ افکار؟
به عقیدهی برلین هردونوع این پرسشها اساسی و به حقند. مشکل از جایی آغاز میشود که هر دو نوع این آزادی انحراف پیدا میکنند. یعنی در آزادی مثبت نهادها، ایدئولوژی، مکاتب به فرد میگویند: ما بهتر از تو میفهمیم و میتوانیم برای تو تصمیم بگیریم. در مفهوم آزادی منفی هم انحراف به شکل زورگویی اغنیاء بر ضعفا شکل میگیرد.
به عقیدهی برلین نباید مانع آزادی شد، باید آن را مدیریت نمود. به گفتهی روسو
« تنها جامعهی عدالتپرور جامعهای است که در آن خودفرمانی فردی به خودفرمانی جمعی تبدیل شود.»
خودفرمانی، نوعی خودآیینی است که در آن افراد فارغ از جنسیتشان برای مدیریت تکانههای خود با اتکاء به علم و آموزش برای تعیین سرنوشت و آزدیشان آموزش میبینند.
پارادوکس از جایی شروع میشود که ما میخواهیم جنس مرد را مانند یک حیوان و در حد یک پستاندار که هیچگونه تسلطی بر مغز میانی خود ندارد، رشد و تفکرش را تقلیل دهیم و جنس زن را برای آن که آن دیگر جنس نمیتواند، خودش را کنترل کند چون فرهنگ، سنت، تعالیم دینی، تفکر و ایدئولوژی حاکم او را موجودی ضعیف و سست عنصر میپندارد.
در حالی همان دینی که ذوات محترم و محترمه از آن دم میزنند، به کرات مردان و زنان را به خودداری دعوت کرده است. اما آن چه این روزها میبینیم و میشنویم، تضعیف نقش مرد نه به عنوان یک انسان بلکه به عنوان یک نرَ در جامعه است. مردی که انگار مدام دچار دگرگونی و غلیان احساسی و جنسی است و هر لحظه ممکن است از سر ضعف و سستی خود و جامعهی خود را به تباهی کشاند.
پس استدلال مردان شایستهی پیامبریاند اینجا چه میشود؟
اگر مردان را در مقام انسانی آن قدر بالا میدانید که میتوانند پیغمبر شوند و این حق را بدون ارائهی هیچ استدلال منطقی و علمی از زن میستانید و به مرد اعتبارش را میبخشید، چطور همان مرد را که شایستهی پیغمبری است، تا این حد حیوانگونه فرض میکنید که مدام در مواجهه با یک زن باید از فرط دگرگون شدن از زن فرار کند و زن نیز باید تا زیر دماغ خود را به شکلی افراطی از مرد بپوشاند؟
پس بازداری و خود آئینی که در ادیان به کرات یاد شده چه نقشی دارد؟
مسئولیتپذیری فرد به عنوان انسان در برابر خود و جامعهاش چه میشود؟
مسئولیت فردی هر انسان به عنوان فرد در جامعهی متمدن چه میشود؟ مسئولیت خودداری و خودمدیریتی یک فرد را فارغ از جنسیت برای او چگونه تعریف کردهاید؟
حدود صد و اندی سال پیش زنانی را که در هندوستان به هر دلیلی شوهرشان فوت میکرد، به محلی به نام آشرام میفرستادند.
رئیس آشرام برای این که مخارج آشرام را دربیاورد گاهی زنان مقیم آشرام را به مردان ثروتمند و بالادست اجاره میداد و در ازایش پول خوبی به جیب میزد. یک بار یکی از زنان آنجا از مردی متدین که هر روز جلوی رودخانهی عبادت میکرد پرسید، آیا خداوند این قدر ظالم است که بخواهد بعد از مرگ شوهر، زن این قدر عذاب بکشد؟
مرد متدین میگوید: «در هیچ کجای کتاب مقدس چنین گفتهای نیست.»
زن خشکش میزند و میگوید: «یعنی چی؟»
مرد متدین پاسخ میدهد: «یک لقمه نان، یک جای خواب و یک ساری زنانه کمتر باشد به نفع کیست؟»
زن از همان لحظه تصمیم میگیرد در برابر ظلمی که به زنان به اسم قانون و ایدئولوژی تحمیل میشود بایستد.
شاید تنها درسی که نیاز باشد از تمدن یادبگیریم، خودمدیریتی و خودآئینی فارغ از جنسیت باشد. نگارنده امید دارد روزی را ببینید که آدمها به جهت آدم بودن مورد خطاب واقع شوند نه زن یا مرد بودن.