به شدت اعتقاد دارم اگر خشمی در فرد دیده میشود، نوعی عدم تعادل در زیرساختهای روانی او زیست میکند.
منظورم دقیقا این است که نباید به فردی که خشمگین است به عنوان یک بیمار نگاه کنیم. بلکه باید دقت و توجهمان تماما معطوف به این عدم تعادل باشد.
خشم براساس تعاریف شناختی، یکی از هیجانات پایهای است که با ما به دنیا میآید.
انسانهای اولیه خشم را به عنوان ابزاری هشدار دهنده به کار میبردند.
بدین معنی که وجود خشم نشانگر وجود ترس بود. آدمها وقتی احساس خطر میکردند یا پا به فرار میگذاشتند یا مجبور به دفاع از خود بودند.
دفاع آنها اغلب میبایست به شکل جنگِ تن به تن با یک حیوان یا پدیدهای صورت میگرفت، تا آنها بتوانند برای بقاءشان محیطی امن ایجاد کنند.
در واقع خشم به شکل نوعی مکانیسم و سازو کار در پاسخ به تهدیدهای محیط به کار میرفت. پس خشم موجودی فضایی نیست.
به آدمهای امروز که نگاه میکنم، میبینم ترس آنهاست که موجب خشمشان میشود. این ترس توسط ماشینی قدرتمند به نام ذهن تغذیه میشود.
بشر متمدن به واسطهی پدیدهای به نام تمدن، یاد گرفته است با مشکلات مواجه شود. مواجهه بزرگترین هدیهای است که بشر امروزی به اشکال و نامهای متفاوت از آن بهره میبرد. بشر امروزی یاد میگیرد از روشهای حل مسئله برای حل مشکلاتش استفاده کند. همچنین مهارتهای تصمیمگیری عنوان دیگری است که به فرد کمک میکند تا خود را از ورطهی دوراهیهای سخت زندگی نجات دهد.
اما همین واژهی مواجهه خود باعث عدم تعادل در فرد و موجب بروز خشم میشود.
مواجهه در کودکی برای فرد زمانی رخ میدهد که هیچگونه سپر دفاعی به لحاظ ذهنی و رفتاری در محیطِ متشنجِ خانه در دسترس ندارد.
در نتیجه مجبور است با فشاری که محیط نامتعادل بر او وارد میکند، مواجه شود.
در این میان یا ترس را سرکوب میکند، یا خود او تدریجا به فردی نامتعادل همچون پدر و مادر ومحیطش، تبدیل میشود.
خشم به فرد ابراز میکند که چیزی در وجود او از تعادل خارج شده است. چون کفهی تعادلش با باری بیش از توان احساسیش مواجه گردیده است.
این عدم توازن و تعادل را سالها پیش دو آدم بالغ برای او ایجاد کردهاند. او مدام احساس خطر کرده است و برای دفاع از خود یا در خود فرو رفته است،
یا فرار را بر قرار ترجیح داده،
یا درجهی هیجانش به نقطهی جوش رسیده است.
خشم به هیچ عنوان هیجان تقبیح شدهای نیست.
در برخی فرهنگها مانند فرهنگ شرق زمین، خشم برای زنان بیش از مردان قبیح و زشت است. شاید ما این جمله را بسیار شنیدهایم که:
«زن نباید خشمگین شود.»
حتی میشنویم که:
« مردها از زنان به لحاظ بیولوژیک خشنترند.» فراموش نکنیم که تفاوت هرمونها در زن و مرد تنها عاملِ تعیین کننده در میزان خشم افراد نیست.
خانواده، عوامل محیطی و نوعِ پرورش افراد به شدت به این عدم تعادل دامن میزند.
یعنی اگر فردی، از کودکی خشم زیادی در خود احساس میکند، دلیل اصلیش بعد از عامل وراثت، نوع پرورش و محیطی است که او در آن رشد یافته است.
خشم آدمها به همان اندازه که ریشههای عمیق در ذهنیتشان دارد، به همان اندازه به افرادی که دانسته یا ندانسته، به این عدم تعادل دامن میزنند، مربوط است.
فردی که خشمگین است، نیاز دارد خشم خود را مشاهده کند و با آن ارتباط برقرار کند.
فرد خشمگین نیاز دارد روزی چندبار از خود بپرسد:
«ریشهی این عدم تعادل در او از کجاست؟»
اگر خشم را مانند دو صفحهی ترازو نگاه کنیم، نیاز است آن چه در کفهی آن قرار میدهیم با خود مرور کنیم.
صداهایی که در سرمان میشنویم وقتی دهانی برای تحقیر، سرزنش و خودتخریبی ما باشد، کفههای ترازو بیشتر از هم فاصله میگیرند و ما بیشتر به موجودی نامتعادل تبدیل میشویم.
به خود نگاه کنیم و ببینیم در کفههای ترازوی خود چه داریم؟
زخمهای کودکی؟
آسیبهای پدر یا حقارت مادر؟
خود-تخریبی؟
خودکمبینی؟
یا احساس خالی بودن؟
هرکدام از این عنوانها را از کفهی ترازو بردارید و با آن حرف بزنید. نوازشش کنید.
برایش عزاداری کنید.
اشک بریزید.
کمبودها، نقصانها، کاستیهایتان را ببینید و با آن مواجه شوید. مواجهه در ابتدای راه بسیار دردناک است. برخی از آدمها تا آخر عمر به خود دروغ میگویند و خشمگین از جهانشان باقی میمانند. اما برخی دیگر با شفقت با خود به تعادل میرسند.
اگر کسی را در خیابان دیدید که کسی را کتک میزند، فریاد میکشد یا مادر یا زنی را دیدید که عصبانی است، دست از قضاوت بردارید و به کفهی ترازوی خود بنگرید.
کسی نیست که در فرهنگ ایران زمین آسیب ندیده باشد.
ترازوی هرکسی به سمتی خم شده است.
یک نفر داد میزند، فرد دیگر در خفا موهای سرش را میکند.
#خودشفقتی