بدترین کاری که یک درمانگر میتواند در حق مراجعش بکند این است که مستمر در تلاش باشد تا حال درمانجو را خوب کند.
مراجعی که مدام از حال بد خود میگوید تنها هدفش این است که درمانگر به او گوش دهد. درمانگری که دائما در تقلاست تا کاری برای حال بد مراجع انجام دهد پیشاپیش او را از دست داده است.
مراجعهکننده دانسته یا ندانسته در بازیای میان خود و خواستههایش در حال ایفای نقش است. او اصرار میکند خیلی چیزها را باخته است یا خیلی چیزها را از دست داده است. یا تصور میکند، طرد شده است. یا حس میکند توانایی به دست آوردن ندارد. در کنه تمام این جملات درد و رنجی نهفته است و درمانجو به آن خو کرده است.
هنگامی که فرد حس کند گوشش پر از راهکار و راه حل شده است، به مرور به درمانگر گوش نمیدهد و هرچه بیشتر سعی میکند به رنجش چنگ بزند و آن را اثبات کند.
در این میان یکی از روشهایی که درمانجو برای امتحان شما به کار میبرد، غیبت از جلسهی درمان است.
البته از دست دادن جلسهی درمان دلایل بیشماری میتواند داشته باشد که یکی از آنها شنیدن راهحلهای بیشمار از دهان درمانجوست.
او غیبت میکند که اضطراب ناشی از مواجهه را با حاضر نشدن در جلسه کنترل کند. درمانجو در دنیای خودش بسیار این پرسش را میپرسد:
«که چی؟»
«آخرش میخواهد به کجا برسد؟»
«چه نتیجهای از این همه حرف زدن میگیرم؟»
او مدام در طلب تصویری بینقص در زندگی است و همان تصویر را در درمانگر جستجو میکند.
به نظر میرسد درمانگری که در پی خوب کردن حال مراجع است هنوز به اندازهی کافی با ترسهای خود مواجه نشده است.
مشاهدهی حال بد، خشم، غم و ورود به این هراس تمام راه است. فرار از مواجه و تلاش برای خوب کردن حال درمانجو مکانیسمی است که ما هر روز از آن بهره میبریم.
کسی بغض دارد، بیدرنگ یک لیوان آب دستش میدهیم که بغضش را فرو ببرد.
کسی از حال بدش میخواهد حرف بزند، با جملهی زندگی را سخت نگیر نصیحتش میکنیم.
فردی اشکهایش جاری است، به او میگوئیم:
«قوی باش»
در این فرهنگ آدمها گوششان از این حرفها پر است. از طرفی درمانجو درمانگری که در برابر او سکوت میکند در جلسات ابتدایی نمیپذیرد. سکوت جهانی برای او ایجاد میکند که او در آن گویی در خلاء فرو میرود و با رنج خویش روبهرو میشود. این خلاء و سکوت نیز برای او آزاد دهنده است. چون هیچ صدایی جز صدای خودش در آن خلاء شنیده نمیشود.
از این رو کار یک درمانگر، مانند نقاش است. که رنگ و قلمو وتاشها را خوب میشناسد اما خود در برابر درمانجو از خود طرحی نمیکشد. او منتظر میماند تا درمانجو خود طرحش را تعریف کند. گاهی شاید برای مدتها بوم سفید بماند. شاید طرح درمانجو رویارویی با همین بوم سفید است. شاید این بیطرحی بخشی از جهان و مواجهات اوست. تلاش درمانگر در ایجاد هر طرحی روی بومی که پیش روی درمانجو قرار دارد، نوعی مداخله در روند مواجههی اوست.
درمانگر مانند یک مشاهدهگر و نه یک قضاوتگر و نه حتی یک دانای کل، درمانجو را مشاهده میکند. در این میان او ترسهای خویش را نیز نظاره میکند و حواسش هست در کدام نقاط بر روند درمان سایه میاندازد.
درمانگر هنرمندی است که هنر او مشاهدهی طرح افکنی درمانجو و پرسشگری برای کشف جهان درمانجو توسط خود اوست.
درمانگری جهت دادن و تلاش برای عبور از اضطراب نیست.
درمانگری هنر مشاهده کردن است و چه امر سخت و دشواری است مشاهدهگر بودن.