هفته‌ی پیش تراپیست از من پُرسید:
«چرا به اون فرد اجازه دادی که یک همچین کاری کند؟»
کمی سکوت کردم و پاسخ دادم:
«منطقِ مغزم از کار افتاده بود»
اما این در حقیقت آن پاسخی نبود که دوست داشتم بدهم.
خیلی به این پرسش فکر کردم. بعد از چند روز به این نتیجه رسیدم که خودِ این پرسش مرا اذیت می‌کند و اصلا این پرسش جایِ بحث دارد و از دیدِ من نادرست است. چون در بیشتر مواقع باعث می‌شود، بار گناه و احساسِ شَرم در فرد ایجاد شود که قطعا هدفِ تراپیست این نیست.

این پرسش ریشه‌ی فرهنگی دارد.
مثلا زنی کتک می‌خورد به او می‌گویند: «حتما کاری کردی که او کتکت زده.»
بگذارید این پاسخ را بررسی کنیم:

این پاسخ نوعی خطایِ شناختی است. تصور کنید در خیابانی نسبتا خلوت غریبه‌‌ایی به دختر خانمی و یا یک خانم تعرض کند. جلوی دهانش را بگیرد او را به زور چاقو و یا ابزاری شبیه به این به پستویی بکشاند و سعی کند به او تجاوز کند و دختر یا زن را در همان حال وسطِ خیابان رها کند.
بماند که دختر خانم ساعت‌هایی را در شُک می‌گذراند و‌ وقتی هوش و‌حواسش به نقطه‌ای برسد که بتواند به کسی زنگ بزند به احتمالِ  خیلی زیاد پیش از هر اقدامی به کسی که به او نزدیک است و‌ می‌داند کمتر قضاوتش می‌کند زنگ می‌زند.  وقتی ماجرا را برای آن فردِ نزدیک تعریف می‌کند او بگوید:

«تقصیر خودت است، هیچ‌وقت حواست به خودت نیست. نباید به کوچه‌ی خلوت می‌رفتی»
این جمله نوعی سوگیری شناختی است که به خطای بنیادی اِسناد معروف است.
این خطا زمانی رخ می‌دهد که افراد آن اتفاق و شخصِ قربانی را بدون در نظر گرفتن موقعیت بیرونی با ویژیگی‌های درونی او ارزیابی می‌کنند.
در حالی که اگر مشابه آن اتفاق برای همان فرد رخ دهد، هرگز نمی‌پذیرد که او را مقصر بدانند و دچار خطای شناختیِ خدمت به خود خواهد شُد که معمولا با خطایِ شناختی نخست تلفیق می‌‌شود و منجر به سرزنشِ قربانی یا قربانی‌ستیزی می‌گردد.

به زبانِ ساده، اگر ما اتفاقی برای‌مان رخ بدهد مقصر دیگری است بدون این که بخواهیم شرایط آن دیگری را در نظر بگیریم. اما اگر واقعه‌ای دردناک برای دیگری رخ دهد شروع به فلسفه‌بافی می‌کنیم و‌ قربانی را مقصر می‌دانیم، بدون آن‌ که موقعیتی که او در آن بوده است در نظر بگیریم.

چرا افراد این کار را می‌کنند؟

در روندِ پردازش اعمال افراد ما سه‌ مرحله را باید سپری کنیم:
دسته‌بندی
این شخص چه می‌کند؟
توصیف
این رفتارِ او نشانگر چه ویژیگی در مورد اوست؟
تصحیحِ موقعیت
بسنجیم موقعیت در رفتار آن فرد چه تاثیر داشته است.
معمولا افراد مرحله‌ی سوم را حذف می‌کنند و به همان دو مرحله‌ی اول اکتفا می‌کنند. چون این گونه انرژی و‌زمانِ کمتری صرف می کنند.

تصور عادلانه بودنِ جهان

اگر قربانی را مقصر بدانیم برای‌مان راحت‌تر است. این‌گونه  ما و در تصورات‌مان از خطر مصون می‌مانیم چون احساس می‌کنیم قربانی به دلیل خطای خودش دچارِ حادثه شده است وگرنه جهان اساسا جای عادلانه و‌امنی برای زندگی است.

پس او را سرزنش می‌کنیم چون در توهمات ما اشتباه از اوست و در جامعه‌ی ما فساد به آن شدت نیست.
خطای خدمت به خود
این خطا همان‌طور که در بالا اشاره شد خطایی است که اغلب با به آن دچار هستیم.
مادرانی که پِسر دارند از این خطا بسیار سود می‌برند.
وقتی پسرشان در حق زن یا دختری ظلم می‌کند‌.

می‌گویند:

«او زن است باید بیشتر حواسش را جمع می‌کرد.
یا جملاتی مثلِ خودش دلش می‌خواست.
یا کِرم از خود درخت است.»
این‌ها مصداق این نوع خطایِ شناختی است.

از درِ فلسفه و‌روانشانسی وارد شدن

وقتی کسی از آن‌چه او‌ از سَر گذرانده حرف می‌زند می‌خواهیم او را تحلیل کنیم، دردش را ریشه‌یابی کنیم و سریع به او‌راهِ حل دهیم.
روانشناسی هم در این‌ وادی سنگِ تمام گذاشته است. بلافاصله به افراد، انگِ قربانی می‌زند. افراد هم‌ به تقلید از روانشناسی و‌ با دانش کم ادعا می‌کنند که فرد نقشِ قربانی را ایفا می‌کند و او را در آن حادثه مقصر می‌دانند.
بله این‌ یک‌ واقعیت است که مادر طولِ زندگی‌مان در موقعیت‌های قربانی هستیم و‌در موقعیتی دیگر ظلم‌ کرده‌ایم.
اما نگارنده با عبارت «قربانی بودن» خیلی موافق نیست.
به عقیده‌ی نویسنده‌ی این جُستار، تمامی ما آدم‌ها کنش و واکنش هستیم که در موقعیت‌های متفاوت نقش‌مان تغییر می‌کند. این که‌ چه عواملی در کودکی در تصمیمات ما، افعالِ ما دخیل هستند همه و‌همه می‌توانند آن چه هستیم را تعریف کند. اما آن چه هستیم و هرچه می‌کنیم چیزی از واکنش طرف مقابل که در آن موقعیت به دلایل غیر قابلِ شمارش، سَرزده است کم نمی‌کند.
پس اگر کسی پول شما را می‌خورد کار او اشتباه است فارغ از این که شما ساده هستید یا زود اعتماد کرده‌اید، یا مراقب کیف‌تان نبوده‌اید، به دور از تمامِ تفسیرها او‌کیفِ شما را ربوده است و به شما در آن موقعیت آسیب زده است. شما در آن موقعیت مقصر نیستید و تمامِ عوامل درونی شما باعث دزد شدن آن دزد نشده است.
اگر کسی به شما تجاوز می‌کند، او بیمار و آسیب دیده است و‌عملِ او یک نوع بِزه محسوب می‌شود و‌ به شما تا آخر عُمر آسیب زده است. آسیب او‌ربطی به کوچه‌ی خلوت و سَر به هوا بودن شما ندارد. توجه کنید که شما هم آسیب‌های خودتان را دارید اما این امر آن بلایی که فرد به سر شما آورده است، توجیه نمی‌کند.
بگذارید به جمله‌ی اولِ جُستار برگردم.
رفتاری که در آن موقعیت آن فرد با من کرد به آسیبِ او ربط دارد نه اجازه دادن من.

بله شاید من می‌توانستم گونه‌ای دیگر برخورد کنم اما این چیزی از عملِ زشت او نمی‌کاهد.

آدم‌ها برای انجام بِزه، کار بی اصالت، تجاوز، دروغ‌‌گویی، خیانت از یکدیگر اجازه نمی‌گیرند.
اما باید خاطر‌نشان کنم که مفهوم آن‌چه تراپیست از من پُرسید در آن موقعیتِ خاص بیشتر این بود که من باید واکاوی کنم و بفهمم آسیب من کجاست.
این‌گونه می‌شود این جمله را فهمید. اما نباید خطای آدم‌ها را از رویِ دوششان برداشت و قربانی را ملامت کرد.
قربانی را بشنوید، درک کنید و با او همدلی کنید.
فرهنگ سرزنش قربانی بستری برای رُشدِ بِزه در جامعه است.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *