در کلاس بازیگری، آقای بازیگر هرحرکتی می‌کرد آماتورها تقلید می‌کردند.

آقای بازیگر چون چندسالی بیرون از ایران زندگی کرده بود، عادت داشت تکه‌کلام‌های انگلیسی بپراند. آماتورها هم در نبود او کلمات را تکرار می‌کردند.

آقای بازیگر در ضمن کلکسیونِ کلاه داشت و هربار با یکی از آن کلاه‌های جذاب‌اش سرکلاس می‌آمد.  آماتورها هم کم‌کم به کلاه علاقمند شده بودند.

بعد از گذشت حدود سه‌ماه آقای بازیگر موها و ته‌ریش‌اش را تراشید و به جای آن، سبیل‌اش را پرورش داد. بعد از پانزده روز، تمام پسرهای کلاس موهای‌شان را تراشیدند و سبیل گذاشتند.

یک روز آقای بازیگر سر کلاسِ تمرین هماهنگی بدن و دیالوگ به دخترهای کلاس گفت: ” انگشتان دست یک خانم باید همیشه لاک داشته باشد”

بعد رو کرد به دخترهای کلاس و گفت:

” ناخن‌های‌تان را ببینم”

دخترها دستان‌شان را بالا آوردند. آقای بازیگر نگاهی به ناخن‌های‌مان انداخت و ادامه داد:

” این‌ها لاک نیست. لاک فقط قرمز باید باشد” و تمام.

کلام‌ش جادو کرد.

از هفته‌ی بعد، از پانزده دختری که در کلاس بودیم هشت نفرشان لاک‌های‌شان قرمز بود.

در سرِما چه اتفاقی می‌افتد وقتی تقلید می‌کنیم؟

سلول‌های آیینه‌ای در مغز این مسئولیت را به عهده دارند. این سلول‌ها وقتی ما عملی را در فرد مقابل می‌بینیم شلیک می‌کنند. این به این معنی است که سلول‌های عصبی در هنگام تقلید یک عمل به یکدیگر متصل می‌شوند و از این طریق با هم ارتباط برقرار می‌کنند. وقتی به شکلی کوکورانه و تحت تاثیر یک فرد از عمل‌اش تقلید می‌کنیم، فرصت تحلیل و ارزیابی نقادانه آن عمل را از خود می‌گیریم. هیجان ما بخش منطق مغزمان را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

تایید می‌خواهیم

من به هیچ وجه قصد ندارم کسانی که این‌گونه هستند را با این نوشته گونه‌ای نقد کنم و با انگشت نشان‌ دهم که دیگر به این صفحه برنگردند. منظورم این است بیایید با خودمان صادق باشیم. چه کسی از همان ‌کودکی ستاره و ماه گرفتن از معلم حال‌‌ا‌ش را خوب نکرده‌ست؟

بله همه دوست دارند. اما این که بعد از تشویق نشدن، چه می‌کنیم، میزان تاییدطلبی ما را تعیین می‌کند. آیا کلا به جماعت بدرود می‌گوئیم و در لاک‌مان فرو می‌رویم؟ اگر پاسخ بله است، به شغل شریف تایید‌طلبی اشتغال داریم.

قسمتِ جالب داستان این‌ است که گرفتن تایید از جمع، در مغز ما هیجان تولید می‌کند و در واقع نوعی پاداش محسوب می‌شود.

همین سیستم پاداش‌دهی باعث تقلیدکوکورانه می‌شود.

تقلید باعث یادگیری می‌شود

مغز ما از طریق تقلید یاد می‌گیرد و شرطی می‌شود. اما همین روند به مرور تبدیل به فعلی بدون تفکر واندیشه می‌شود. تقلید می‌کنیم چون فلان معلم یا آدم مشهور گفته است. اما به این فکر نمی‌کنیم، آنچه او گفته است با من، تفکرات‌ام و آنچه هستم سازگاری دارد؟

بدون نقد کردن و تفکر نقادانه تقلید می‌کنیم

ما معمولا از کسانی تقلید می‌کنیم که عقایدشان شبیه ماست. باور کنید وقتی کسی از آنچه ما باور داریم جمله‌ای می‌گوید بدون این که بفهمیم مسحور او می‌شویم. این اتفاق در روابط دونفره هم می‌افتد. ما از آنچه او می‌گوید، قصری در سر خود می‌سازیم و نشانه‌ها را به هم ربط می‌دهیم و تیر خلاص زده می‌شود. ما می‌شویم نسخه‌ی بدل آن فرد.

سوگیری شناختی

شاید گاهی در جاده‌ها وانت یا کامیونی را دیده باشید که یک عده در آن با شادی و سرور می‌خوانند و می‌رقصند و عده‌ای دیگر هم پشت سر آن‌‌ها بوق می‌زنند. این عمل را در منطق نوعی و مغالطه و در علوم اعصاب سوگیری شناختی می‌نامند. افراد بی‌آنکه فکر کنند از یکدیگر پیروی می‌کنند. و دنباله‌روی یکدیگر می‌شوند.

خلاقیت چه وقت رخ می‌دهد؟

وقتی مبتدی هستید باید تقلید کنید اما از همان ابتدا آموزه را درخودتان با رنگ وبوی خودتان پرورش دهید. یعنی همان‌گونه که از معلم یا استاد یاد می‌گیرید، تلاشتان بر این باشد که رنگ خودتان را به آن فعل خاص یا مهارت خاص بدهید. این معنی اصالت است. زمانی که آموزه را بتوانید با امضای خود مطرح کنید. دیگر از تقلید می‌توانید دست بکشید.

اگر از استادی  آموزه را فرا می‌گیرید،مستمر در پی کنکاش درباره‌ی چیزی که می‌گوید باشید.

تحقیق کنید.

بخوانید.

.مثل اسفنج نباشید

درباره‌ی آنچه می‌شنوید، تحقیق کنید. در مرحله‌ی بعد از تحقیق، تمرین‌ها را با خود سازگار کنید. هوشیارانه تقلید کنید.

آموزه را با اندیشه‌ی خود روی اسکلتی که معلم برای‌تان بنا کرده‌ست بسازید.

آن وقت می‌بینید، چگونه نبوغ‌تان شکوفا می‌شود. جسارت داشته باشید اگر چیزی از آموزه را نمی‌توانید بپذیرید درباره‌اش جستجو کنید.

پرسش کنید. اما پرسشی که از فلسفه‌ی شما بر زبان جاری شده باشد.

یاد بگیرید. اما حلقه به گوش نباشید.

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *